حس خوشبختی
---دید دیگر
برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

دخترک چند روزی بود که پاش شکسته بود و توی خونه مونده بود.از اینکه خونه نشین شده بود ونمی تونست راه بره کلافه شده بود .تصمیم گرفت به پارک بره تا حال وهواش عوض بشه .
وقتی روی نیمکت پارک نشست ،چشمش به دختری که د و پاش فلج بود وروی نیمکت روبرو نشسته بود افتاد .از مادرش که اونو به پارک برده بود خواست تا روی اون نیمکت کنار اون دختر بشینه.
وقتی نشست سلام کرد وسر صحبت رو با اون باز کرد. با حالتی اندهناک وگلایه مند گفت: خیلی سخته که دیگران راه می روند وما نمی تونیم. دختری که پاهاش فلج بود با تعجب به اون نگاه کرد. دخترک ادامه داد، تازه امثال شماها رو درک می کنم. دختر در جوابش خندید .
دخترک پرسید: چرا از حرفهای من تعجب کردی ،چرا خندیدی؟؟

دختر جواب داد: دلیل خنده ی من اینه که تو فکر می کنی امثال منو درک می کنی.

دخترک گفت: مگه ما مثل هم نیستیم. دختر جواب داد نه،چون تو پرنده ای هستی که آزاد بودی . چند روزه که اسیر شدی. برای همینه که خودتو به در ودیوار می کوبی و حسرت آزادی رو می خوری. ولی من از بدو تولد تو قفس بودم. معنی آزادی رو نفهمیدم که حسرت اونو بخورم و برای رسیدن بهش تلاش کنم. برای همینه که متعجبم از شکوه های تو. من خیلی از این وضع راضیم.


دخترک خیلی فکر کرد حق با اون دختر بود. خدارو شکر کرد که اونقدر خوشبخت بود که می تونست تفاوت بین سختی و آسایش را درک کند. تازه فهمیده بود که همیشه این آدمهای خوشبختند که درد رو حس می کنند ومی نالند وشکوه می کنند.
چرا که اون کسی که خوشبختی را حس نکرده از بدبختی شکوه ای ندارد...



نظرات شما عزیزان:

شیرین
ساعت12:36---21 مهر 1391
سلام حالم خیلیبده امیر ازدست رفت مثل سگ پشیمونم نصیحت هاتو گوش نکردم
به خاطر یه حس اشتباه زندگیم داره خراب میشه
راستی مطالبت هم خیلی قشنگ بودن
منم یه روزی تو خوشبختی بودم ولی کور بودم نمیدیدم همه اش آه و ناله میکردم


امير
ساعت9:03---21 مهر 1391
ممنون خيلي جالب بود...

ali
ساعت18:21---20 مهر 1391
سلام ســـــــــــــــــــــربزن

امیر نیما
ساعت21:48---19 مهر 1391
قشنگ بودن و ..........تاثیر گزار

امير
ساعت17:45---19 مهر 1391
کاش امتداد لحظه ها تکرار با تو بودن بود........!
با اين اسم لينك كني ممنون ميشم


امير
ساعت21:13---18 مهر 1391
http://amirxiii.persianblog.ir/


امير
ساعت20:19---18 مهر 1391
هانيه ديگه به ما سر نميزنينشناختي؟اميرم ديگه،وبلاگمو عوض كردم اينم آدرس جديدشه،كلا تغير شغل دادم،تو لينكا هم درس كن

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

درباره وبلاگ

در این وبلاگ حکایات و داستانهای کوتاه جالب رو میذارم و سعی کردم گاهی به موضوعاتی بپردازم که کمتر دربارش صحبت میشه یا عمدا صحبت نمیشه! به یاری خدا اگه فرصت کنم مطالب متنوعی اضافه خواهم کرد.